دارچین

مصطفی تبریزی



دست کم حرف بزن، شکوه بیاور به زبان

گله های تو ز من تا به کی از من پنهان؟

 

تا به کی پاسخ بی معرفتی هایم : صبر

من از این صبر و سکوتت نگرانم نگران

 

نگرانم که مگر سر برسد روز جزا

نکند شکوه کنی پیش خداوند جهان

 

همه فریاد کشِ قهر عزیزان خود اند

من زبانم ولی از مهر تو آمد به فغان

 

به همان دل که شکستم  ز تو سوگند، شکست

دلم از سنگ دلی های خودم صد چندان

 

سر سجاده چرا باز دعایم کردی

نیستم لایق مهر تو... به این وقت اذان



  • مصطفی تبریزی







تو با حقی و حق با توست؛ حق پشت و پناه تو

بدی ها دور بادا از وجود خیرخواه  تو

 

نگاه ما به لبهای تو خشکیده ست، لب تر کن

که بر لبهای خشکیده ست- می دانم- نگاه تو

  

به پرچم دار حق داری، شباهت های بسیاری

به راه کربلا آری چه نزدیک است راه تو

  

اگر این غصه ها در کوه بود آتشفشان می شد

چگونه مانده بعد از سال ها در سینه آه تو ؟! 

 

غضب های تو با دشمن، دلی داده به من امّا

دلم را برده آن لبخندهای گاه گاه تو 

 

سیادت هم دلیل دیگری بر این ارادت هاست

که ما پیوندها داریم با شال سیاه تو

 



 

"  تقدیم به مرادم؛ امام خامنه ای"

  



  • مصطفی تبریزی


در می گذرد عمر، مگر ساعت مستی

شک می کنم از لحظه ی دوریت، به هستی

 

این دست همان است که یک روز فشردی

این عهد شکستی به همان دست که بستی

 

می ترسم از این بر سر بام آمدن تو

رایج بشود مذهب خورشید پرستی

 

در وصف رخت قافیه در دسترسم نیست

شرمنده از این قافیه های دم دستی

 

در سینه ی تو می تپد امروز دل من

این قـ ‌لـ ب همان است که آن روز شکستی

 

 




پی نوشت:

غزلی ست در جهت ترویج فرهنگ نیکوی اهدای عضو !

  • مصطفی تبریزی

 

مرا هرآنچه در این سال بود ، دوری بود

نسیم عطر تو هم آمد و عبوری بود

 

شهاب وار گذشتی  و سال دوری تو

برای من به  درازای سال نوری بود

 

دلم برای تو شد مثل بچه ها بی تاب

دلی که پیش همه شهره ی صبوری بود

 

برای این دل  بیمار ، درد  دوری تو

اگرچه  تلخ ولی چون دوا  ضروری بود

 

از اینکه نامه برایم نوشته ای ممنون

ولی چه می شد اگر درد دل حضوری بود

 

شبی که شعله ی مهرت گرفت یادم هست

شبی  که در دل من چارشنبه سوری بود

 

 

  • مصطفی تبریزی

حرف های تو مرا با همه تلخیش،دواست

آنکه مرهم بنهد بر دل زخمیم، کجاست؟


تا تو بودی پر اسرار سحر بود نسیم

بعد تو هرچه هم اینجا بوزد، باد هواست


کی مرا یاد تو از یاد خدا غافل کرد

یاد تو در دلم آغازگر یاد خداست


 حیف این خاطره ها نیست که می سوزانی؟

من که بعد از تو دلم خوش به همین خاطره هاست


ظالمانه ست نگاه تو از آن دور به من

ظلم کن ظلم؛ که در حق من این ظلم رواست!


نتوانستم نفرین کنمت وقت سحر

از خودت یاد گرفتم که سحر وقت دعاست:


ای خدا از قِبل دوری من شادش کن

گرچه از دوری او در دل این خانه عزاست


  • مصطفی تبریزی



نامه هایت سختی دوریت را آسان نکرد

آن خطا را سعی کاغذ پاره ها جبران نکرد


من دلم خوش بود شاید "صبر" تسکینم دهد

این دوای تلخ هم درد مرا درمان نکرد


هرچه کوشیدم نفهمی حال و روزم را نشد

باز رازم را ، نگاه نابلد پنهان نکرد


در دلم سرکوب کردی انقلابی تازه را

آنچه با من کرده ای تو، شاه با ایران نکرد!


عشق را "او" مایه ی آرامش جان آفرید

گرچه کاری غیر ناآرامی انسان نکرد


  • مصطفی تبریزی