ببند پنجره ها را چشم! در این مشاهده بینا شو
َولو شده ست به یک لحظه، به سوی خلوت خود وا شو
پر از صداست جهان ای گوش! صدای همهمه ای مخدوش
مباش همهمه را مدهوش، به هوش! در پی نجوا شو
به نفع قافیه پردازی مگو سخن به زبان بازی
مشو شراره ی لفاظی، زبان! زبانه ی معنا شو
زبان روز جزا ای دست! مگو که فرصت رستن هست
بکار دانه ی امروز و مرا جوانه ی فردا شو
به خواب رفته ی غفلت، پا! چه را معطل تعبیری؟
نشسته ای به هوای چه؟ برای راه خدا، پاشو!
مرا دلی ست به دور ازمن، که رفت و شد گم و گور از من
بیا دوباره به من برگرد، به خود بیا دل! پیدا شو
هنوز وقت "شدن" داری، به خود بیا و بمان باری
که بانگ می رسدت،آری، برای مرگ مهیا شو