دارچین

مصطفی تبریزی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوری» ثبت شده است


در می گذرد عمر، مگر ساعت مستی

شک می کنم از لحظه ی دوریت، به هستی

 

این دست همان است که یک روز فشردی

این عهد شکستی به همان دست که بستی

 

می ترسم از این بر سر بام آمدن تو

رایج بشود مذهب خورشید پرستی

 

در وصف رخت قافیه در دسترسم نیست

شرمنده از این قافیه های دم دستی

 

در سینه ی تو می تپد امروز دل من

این قـ ‌لـ ب همان است که آن روز شکستی

 

 




پی نوشت:

غزلی ست در جهت ترویج فرهنگ نیکوی اهدای عضو !

  • مصطفی تبریزی