چای دارچین
جایی با برادر بزرگوارم آقای مبین اردستانی ،خودمانی نشسته بودیم به چای نوشیدن و چای معطر به عطر دارچین بود...مبین عزیز اشارتی کرد که: " دارچین " شما چای هم دارد؟...
این صفحه را ایجاد کرده ام تا پذیرای عزیزانی چون او باشم با "ترانه و محاوره هایی" از جنس همان حرف های خودمانی...فقط خداکند سماور شعر ما بیشتر بجوشد.
فصل انار
باز شده فصلشُ با گاری اومد
دوباره مش حسن اناری اومد
داد می زنه سوغاتی بهشته
رو گاری شَم همین حرفُ نوشته
□
فصل انارِ فصل عاشق شدن
با بی بی درمیون میذارم: که من
دلم یه عمره خریدارِ یارِ
که یارِ من خریدارِ انارِ
غریبِ و عجیبِ و نجیبِ
انار زیاد میخره، اما سیبِ
هلال ابروهاش هلال ماهِ
میگه: بچه! بسّه نگو، گناهه
من می دونم قرار مدار گذاشتین
قرارُ تو فصل انار گذاشتین
گاری مش حسن نشونَتونه
انار خریدنم بهونَتونه
این دفه رو زنبیلُ بردار برو
تا من خودم برات بی اُفتم جلو
□
باز دمِ گاری حسن اناری
بازم سر قرار بی قراری
گُلای چادرش خوش آب و رنگ بود
چادرشم مثل خودش، قشنگ بود
انار تو دستم بودُ مشکلم بود
آخه انار نبود که اون، دلم بود
دستم ُ بردم جلو-کاش بگیره-
اومد یواش یواش یواش بگیره
یهو یه سایه رو سرم خراب شد
باباش که اومد، از خجالت آب شد
□
بازم یه عاشق دمِ گاری چَک خورد
ا نـ ا ر تو دستش یهویی تـ رک خورد